***Rhythm Divine***
الهه ریتم
درباره وبلاگ


بی تو باران بوی تشنگی میدهد...سلام.صبا هستم.امیدوارم از وبلاگم لذت ببرید.در آخر نظر یادتون نره.

پيوندها
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Rhythm Divine و آدرس lovely73.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 73
بازدید ماه : 107
بازدید کل : 53932
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
صبا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
6 تير 1390برچسب:, :: 8:51 :: نويسنده :

هر کس بد ما به خلق گوید

 ما سینه ز غم نمی‌خراشیم
ما هم خوب او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم

 

 
6 تير 1390برچسب:, :: 8:49 :: نويسنده :

 

این روزها شیر هم راضیه با دمش بازی کنن

ولی با دلش نه . . .

 
6 تير 1390برچسب:, :: 8:49 :: نويسنده :

در گفتن و شنیدن جمله ی {دوستت دارم} چه هست ؟

که کسی که میگویـد عاشقتر میشود

 و  کسی که میشنود بی تفاوت تر  

 

 
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 16:46 :: نويسنده : صبا

 

سلام بچه ها.من این روزا حالم خوب نیست و همینطور اینترنت خونمون قطعه.زحمت وبلاگ ما هم افتاد گردن علی آقا که با مطالب زیباشون مارو شرمنده ی خودشون میکنن.بچه ها فقط برام دعا کنید... 

 
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 16:43 :: نويسنده : صبا

 

بیایید کمتر خطوط دلمان را اشغال کنیم... شاید خدا پشت خط باشد...

 
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : صبا

slm bacheha.man chand rozi dastresi be internet nadaram ali agha zahmat mikeshano matlab haye ghashang miferestan.vaghean azashon mamnonam.

 
5 تير 1390برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده :

چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین

کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین

از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز

در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین  . . .

 

 
5 تير 1390برچسب:, :: 9:27 :: نويسنده :

با تو از عشق میگفتم از پشیمانی

و  از  اینكه فرصتی دوباره هست یا نه ؟!...

در جواب صدایی بی وقفه میگفت:

"دستگاه مشترك مورد نظر خاموش می باشد!!! "

 

 
5 تير 1390برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده :

مترسک: گندم تو شاهد باش که مرا برای ترساندن آفریدن!

اما من تشنه عشق پرنده ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود.

 

 
5 تير 1390برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده :

می گویم اسمم را نبر ,اما پشیمان می شوم
امروز می گویم برو فردا پشیمان می شوم
وقتی که میگویم ببین تا چه به روزت آورم,
کاری نمی آید زمن, تنها پشیمان می شوم
وقتی که می گویم برو صبری کن ولختی بمان
یک لحظه بعد از گفتنش زیرا پشیمان می شوم
وقتی که میگویم مرا یک قطره هم یاد تو نیست
از گفتنش یک بیکران ,دریا پشیمان می شوم
خواب تورا می بینم و آنقدر عاشق می شوم
کز دیدن روی تو در, رویا ,پشیمان می شوم
قهرم ولی باور نکن سختم ولی جدی نگیر
چون صبح ها دیوانه ام شبها پشیمان می شوم
وقتی نگاهم می کنی هر لحظه حالی دیگرم
ازاین که پلکی هم زنم ,حتی پشیمان می شوم
خود هم نمی دانم چرا می گویم این افسانه را
از گفتن این حرفها آیا پشیمان می شوم

 
1 تير 1390برچسب:, :: 8:39 :: نويسنده :

خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا دادی، ندادی... بعدا می خوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری، داده بودی و پس گرفته بودی، اگه بدی پس می گیری، پس گرفتی دادی، پس گرفتی بعدا می خوای بدی، اگه می دادی پس می گرفتی، نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی، خلاصه خداجون سرتو درد نیارم به خاطر همه شکر

 

 
1 تير 1390برچسب:, :: 8:38 :: نويسنده :

صدای تلفن نیمه شب پسر را از خواب بیدار کرد .پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت:چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت: 25 سال پیش در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی .فقط خواستم بگویم تولدت مبارک .پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد. صبح سراغ مادرش رفت وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این نبود!

 

 
31 خرداد 1390برچسب:, :: 13:53 :: نويسنده :

دبیر انگلیسی: عشق تنها کلمه ای است که ed نمی گیرد و به گذشته باز نمی گردد

دبیر ادبیات: عشق آن نیرویی است بین دو انسان. مثل لیلی و مجنون

دبیر تاریخ: عشق تنها قراردادی است که از کشورهای دیگر وارد نمی شود

دبیر دینی: عشق نیرویی الهی و خدادادی است

دبیر ریاضی: عشق رابطه ی دو انسان است و رابطه‌ی دو انسان مانند رابطه‌ی سینوس و کسینوس است

دبیر جغرافی: تیرهای عشق از بلندایی به بلندی قله ی آلپ بر قلب وارد می شود

دبیر زمین شناسی: عشق تنها فسیلی است که اثرش هیچگاه از بین نمی رود

دبیر ورزش: عشق تنها توپی است که اوت نمی شود

دبیر فیزیک: عشق همانند نیروی کشش آهن رباست که قلب انسان ها را به سمت خود می کشد

دبیر شیمی: عشق تنها بازی است که بر روی قلب اثر می گذارد و آتشی که از این طریق بر قلب وارد می شود از اسید سوزناکتر است

دبیر هندسه: عشق همانند هاله ای از نور دایره ی قلب انسان را فرا می گیرد

دبیر علوم: میکروب عشق از راه چشم وارد می شود

اما ...

عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی، دختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنی، غذا نیست که بهش ناخنک بزنی، رفیق نیست که بهش کلک بزنی،

یادت باشه که عشق مقدسه... باید صادق باشی تا عشق واقعی رو با تمام وجودت دریابی

 

 
30 خرداد 1390برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده :

دردي اگر داري و همدردي نداري با چاه آن را در ميان بگذار با چاه! غم روي غم اندوختن دردي است جانكاه! گفتند اين را پيش از اين، اما نگفتند گر همرهان در چاهت افكندند و رفتند آنگاه دردت را كجا فرياد كن آه!

(فريدون مشيري)

 

 
30 خرداد 1390برچسب:, :: 8:9 :: نويسنده :

عشق غير از تاولی پر درد نيست ،

هر کس اين تاول ندارد مرد نيست

آمدم تا عشق را معنا کنم

 آمدم ديدم که جای لاف نيست

 عشق غير از عين و شين و قاف نيست

 

 
30 خرداد 1390برچسب:, :: 8:8 :: نويسنده :

انسان‌ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مى‌روند. با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نيک خود را مى‌گذاريم. در سبد پشتي, عيب‌هاى خود را نگه مى‌داريم. به همين دليل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را مى‌بيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند. بدين گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنيم، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما مى‌انديشد.
پائولو کوئيلو

 
30 خرداد 1390برچسب:, :: 8:7 :: نويسنده :

هیچ میدانی از کجا آمد این سه چین روی ابروان عماد:

یکی از ان شبی است کان بی مهر رفت و لب بر لب رقیب نهاد

دگری زان شبی بود که بر او چشم من بارقیب دون افتاد

وان دگر زان شبی بود که سلام کردم و بی‌وفا جواب نداد

 

 
30 خرداد 1390برچسب:, :: 8:5 :: نويسنده :

اين رسمش نبود که اينجوري تنهام بزاري

 عشقم بشيو بعدش بريو جام بزاري

 اين رسمش نبود من که به تو بدي نکردم

ولي با اين همه از عشق تو برنميگردم

 

 
30 خرداد 1390برچسب:, :: 8:2 :: نويسنده :

مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. میدانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟»

كارمند تازه وارد گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره?»

مدیر اجرایی گفت: «نه»

كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!

 
29 خرداد 1390برچسب:, :: 8:28 :: نويسنده :

گاهی که
دلم برای
دلم و دلت
تنگ می شود
سکوت می کنم
و اجازه می دهم
صدای باران ،
حرف های نگفته ی دلم را
به دلت بگـــــــــــــــــــويد

 

 
29 خرداد 1390برچسب:, :: 8:27 :: نويسنده :

می گویم اسمم را نبر ,اما پشیمان می شوم
امروز می گویم برو فردا پشیمان می شوم
وقتی که میگویم ببین تا چه به روزت آورم,
کاری نمی آید زمن, تنها پشیمان می شوم
وقتی که می گویم برو صبری کن ولختی بمان
یک لحظه بعد از گفتنش زیرا پشیمان می شوم
وقتی که میگویم مرا یک قطره هم یاد تو نیست
از گفتنش یک بیکران ,دریا پشیمان می شوم
خواب تورا می بینم و آنقدر عاشق می شوم
کز دیدن روی تو در, رویا ,پشیمان می شوم
قهرم ولی باور نکن سختم ولی جدی نگیر
چون صبح ها دیوانه ام شبها پشیمان می شوم
وقتی نگاهم می کنی هر لحظه حالی دیگرم
ازاین که پلکی هم زنم ,حتی پشیمان می شوم
خود هم نمی دانم چرا می گویم این افسانه را
از گفتن این حرفها آیا پشیمان می شوم

 
28 خرداد 1390برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده :

دیدن همیشه خوب است
خواه دیدن آن زیبایی‌ها باشد
خواه دیدن این زیبایی‌ها
شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم ازاین هم ویران‌تر باشد
شاید پای پوشی که با آن می خواهیم در صراط مستقیم قدم برداریم ازاین هم کهنه ترباشد
شاید آب گوارایی که می نوشیم ازاین هم کثیف‌تر باشد
شاید باری که بر دوشمان است ازاین هم سنگین تر باشد
شاید صفای کودکیمان را اینجا، جا گذاشته ایم
شاید خانه آخرتمان ازاین بدتراست
شاید مردم نتوانند از پشت شیشه‌های غبار گرفته‌ی ماشین‌هایشان،

زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند
شاید آنچه در دنیا می‌جستیم ازاین هم بی ارزش تر بود
و شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته باشد
چشمها را باید شست
زیر باران باید رفت
اما
زیر باران ماندن هنر است

 
28 خرداد 1390برچسب:, :: 11:27 :: نويسنده :

عاشقش بودم عاشقم نبود

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن

یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ،  دیگری هم بود . همه با هم بودند. و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم .از دارایی ، از آبرو ، از هستی. انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما. هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن .

و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

هنر نبودن دیگری !

 

 
28 خرداد 1390برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده :

 

پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر


حيف از آن عمر که اي بي سر و پا
در پي تربيتت کردم سر


دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر


رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افكند به سراپاي پدر


 
گفت گفتي که تو آدم نشوي!
تو کنون حشمت و جاهم بنگر


پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در

 


 
من نگفتم كه تو حاكم نشوي
گفتم آدم نشوي جان پدر
 
جامي

 
25 خرداد 1390برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده :

مردي از اينکه زنش به گربه خانه بيشتر از او توجه مي کرد ناراحت بود، يک روز گربه را برد و چند تا خيابان آن طرفتر ول کرد. ولي تا به خانه رسيد، ديد گربه زودتر از اون برگشته خونه، اين کار چندين دفعه تکرار شد و مرد حسابي کلافه شده بود. بالاخره يک روز گربه را با ماشين گرداند، از چندين پل و رودخانه پارک و غيره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه اي پرت و دور افتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه برنگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟ زنش گفت: آره.
مرد گفت: گوشي رو بده بهش، من گم شدم!!