|
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : صبا
روزي بهلول، پيش خليفه " هارون الرشيد "نشسته بود . جمع زيادي از بزرگان خدمت خليفه بودند . طبق معمول ، خليفه هوس كرد سر به سر بهلول بگذارد. در اين هنگام صداي شيعه اسبي از اصطبل خليفه بلند شد.خليفه به مسخره به بهلول گفت: برو ببين اين حيوان چه مي گويد ، گويا با تو كار دارد. بهلول رفت و بر گشت و گفت: اين حيوان مي گويد: نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |